چنین خبرهایی همواره کوتاه هستند و ناگاه! این طبیعت بشر است که باید با آن زیست. استیون هاوکینگ، فیزیکدان نظری درگذشت!
اول بار تاریخچه زمان بود که در پیشخوان کتابفروشیها دیدم. همان اوایلی که تصمیم گرفتم دوره کارشناسی فیزیک را شروع کنم. یک سال قبلش با دوستانی بی نظیر آشنا شده بودم در نجوم آماتوری و خاطراتی که هرگز به فراموشی نخواهم سپرد. همین جرقه اولیه باعث شده بود مباحثی دائم بین ما رد و بدل شود. من و چند نفر از دوستانی که فیزیک میخواندیم و دیگرانی که دوست داشتند مباحثی علمی را که در همین کتاب تاریخچه زمان خوانده بودند با ما در میان بگذارند. آن زمان شاید دانش کافی بحث در مورد مسائل پیچیده را نداشتم. ولی مفاهیم پایه بسیار کمک میکرد. مدتی گذشت و چنان درگیر فیزیک شدم که کارهای عامه پسند برایم جالب توجه نبود. میخواستم در دنیای واقعی علم با آنها روبرو شوم.
ولی خواندن گاه به گاه کارهای اینچنینی را هم فراموش نمیکردم تا یادگیری اصطلاحهایی که بلد نبودم یا مفاهیمی که در دنیای حرفهای باید دنبالشان میرفتم در همین کتابها هم دنبال کنم تا موقعش برسد. به همین دلیل تا حدودی به نسبت دیگران کتابشناس و آَشنا به بزرگان فیزیک بودم. لذت شناخت کسانی که زندگیشان وقف علم شده بود به دور از هیاهوی منم منم های محیط آماتوری و مضحکتر از آن منم منمهای تو خالی دانشگاههای ایران که اتفاقا به دلیل فعالیتهای دانشجویی بسیار، آشنایی با بیشترشان داشتم. کسانی که اگر نمیخواستند که بنا به شرایط استخدامی الان دیگر چیزهایی میدانند. آن زمان بیشتر اساتید در واقع مربی بودند و بین آنها اساتیدی نادیده بودند که میدانستم به دلیل محل دانشگاهم از تدریسشان نمیتوانم استفاده کنم.
ولی آن روزها آنقدر انگیزه داشتم که با فیزیکدانهای بزرگ در تماس باشم و چقدر عجیب بود! هرچند هاوکینگ جزو معدود کسانی بود تماسی با ایشان نگرفتم. ولی تمام کتابهایش تا آن زمان دستم رسید. از قضا بعدها یک ترجمه از کتابی که تصمیم نگرفته بودم خودم کار کنم، ویرایش کردم و از ان نامی نمیبرم به دلیل بی اخلاقی ناشرش. با هیجان میخواندم. علتش این بود که در دنیای سیاهچالهها که بحث اصلی هاوکینگ و تخصصش شده بود، چیزهای جالبی میشد پیدا کرد. دنیایی که هر وقت از من یا هر کسی سؤال میشود همچنان هیجان اخترفیزیک در آن نهفته است. فیزیک انرژیهای بالا! حتی در نامش هم انرژی موج میزند.
تصور میکنم سال سوم یا چهارم دانشگاه بود که انگیزه و شور کافی را داشتم که دنبال مباحث تخصصی بروم. سخت بود بسیار هم سخت ولی باید سراغ مبحثی به نام توپولوژی میرفتم. متوجه شدم یکی از منابع اصلی کتابی نیست جز ساختار بزرگ مقیاس فضا زمان، استیون هاوکینگ و جان الیس. حساب این کتاب از دیگر کتابهایش جداست. این کتاب دقیقا همانی بود که میخواستم. و وقتی دنیای اینترنت که به اشتباه دنیای مجازی نامیده میشود، حدود سالهای هفتاد و اوایل هشتاد برای مردم بسیار قابل استفادهتر و در دسترستر شد، متوجه شدم، شهرت هاوکینگ بیش از آنکه مدیون فیزیک باشد مدیون داستان دیگریست. کتاب را پیدا کردم و پرینت گرفتم اواخر سالهای کارشناسی فیزیک. تمام کارهایش را خواندم. تا آن زمان کتابهای کودکانش چاپ نشده بود. بقیه را در آرشیوم داشتم و زمانی به دلیل مشکلات شخصی که داشتم همه را فروختم. پیش خودم گفتم دنیای حرفهای جذابتر است و این نوع کتابها همواره در دسترس. البته الان هم برایم مهم نیست. یک اما دارد که ارتباطی با هاوکینگ ندارد.
در مقالاتی که از هاوکنیگ سعی میکردم بخوانم ردپای یک فیزیکدان و در واقع یک کیهانشناس را گرفتم. کسی که شهرتی بهم زده بود و خبرنگارها کمک کرده بودند تا به شهرتی جهانی برسد. هرچند همواره وقتی نام خبرنگار میان میآید یک متاسفانه هم میآورم، ولی در این مورد خوشبختانه! هاوکینگ برای مشکلی در سیستم عصبی داشت و شرایط سختی که دچارش شده بود از طرف ناشر به ایشان توصیه میشود کتابی عامه پسند بنویسد تا فروشش به شرایط ایشان هم کمک کند. و نتیجه فراتر از حد انتظار بود! «تاریخچه زمان» فروشی میلیونی داشت. بماند در ایران غیرقانونی چاپ شده بود و در همینجا هم فروشی غیرقابل تصور به نسبت دیگر کتابها داشت. این کتاب بود که توجه همه را به شخصی جلب کرد که حرفی برای گفتن داشت. او از دنیای سیاهچالهها میگفت. از دنیایی در انرژیهای بالا، سرحدات قوانین گرانش و ترمودینامیک و باز هم در پس این حرفها که مردم عادی مجذوبش شده بودند، حرف دیگری داشت.
استیون هاوکینگ اگرچه فیزیکدانی اسطورهای نبود، اگرچه در دنیای فیزیک نظری نابغه محسوب نمیشد، اگرچه بین فیزیکدانان و اخترفیزیکدانان از نظر کیفی، در ردهی خوبها قرار داشت و نه بالاتر، ولی کاری کرد کارستان که دنیایی را تغییر داد. استیون هاوکینگ تسلیم نشد! این کاری بود که بزرگش کرد. این حرفی بود که برای گفتن داشت و از این تریبون به خوبی استفاده کرد. تریبونی که نمیتوانست شپتش بایستد. تریبونی که نمیتوانست پشتش بلندگو را با قدش تنظیم کند، حتی از جایش تکان بخورد، ولی با همان صندلی چرخدار نیمه هوشمندش و تنها انگشتی که میتوانست کمی تکان دهد، درس بزرگی به بشر قرن بیست و بیست و یک داد. انسان میتواند تسلیم نشود حتی در برابر حتمیترینهایی که تقریبا تمام مردم پذیرفتهاند. او نپذیرفت. کسی که مرگش حتمی بود، تسلیم نشد، ابتدا ناامید شد ولی آن ابتدا حدود ۴ تا ۶ ماه بیشتر طول نکشید و مبارزه کرد. مغز ناشناخته انسان توان کارهایی را دارد و دستوراتی را دارد که منطق فعلی و الگوی زیستی را هم گاهی به طور کامل زیر سؤال میبرد.
استیون هاوکینگ، کیهانشناسی را فراتر از بزرگان نابغه ای چون جرج گاموف که اتفاقا همزمان هم بودند و سِر فرد هویل در رادیو بی بی سی یک اگر اشتباه نکنم، به مضحکه گرفت نظریه انفجار بزرگ را، و دقیقا همین نام بر نظریهی جرج گاموف و بعداً کارهای نظری راجر پنروز و هاوکینگ نشست و تا امروز یکی از موفقترین نظریههای کیهانشناسی و فیزیک نظری بوده. اما کاری که هاوکینگ با آن شناخته میشود در دنیای حرفهای، فرمولی ست که عکسش را از کتاب نسبیت عام والد گذاشتهام. تابش هاوکینگ. طول و تفسیرهای بسیاری که سیاهچالهها همان سرحدات غایی و هیولاهای بین ستارهای و حتی احتمالا ماهیت خود عالم، آنقدرها هم سیاه نیستند. اطلاعات از خودشان بیرون میدهند. چگونه؟ در همین فرمول ساده که سادگیاش نشان از واقعی بودنش دارد**(ریچارد فاینمن افسانهای به درستی به نظرم، معتقد بود قوانین طبیعت اگرچه بسیار پیچیده هستند و نه ساده، ولی روابطی که ما از طبیعت کشف میکنیم در نهایت ظاهرا تمیز و سادهای دارند)، میبینیم که سیاه چاله به نسبت جرم خورشید خودمان به عنوان سنجه یا معیار قیاس، به خودش گرمایی بیرون میدهد! پرتو ایکس!
دیر یا زود فیزیکدانها به این نتیجه هم میرسیدند. البته باید بگویم که همین نکته هم مخالفان جدی داشت. ولی کسی ایرادی اساسی نتوانست بر آن بگیرد. همانطور که بر سیاه چالهها یعنی نتیجهی یکی از حلهای مرزی یا غایی معادلهی نسبیت عامی آینشتاین نمیتوان ایراد گرفت ولی میتوان حلهای مختلف و در نتیجه، نتایج فیزیکی و اخترفیزیکی متفاوتی گرفت که دانشجویان دکترای نسبیت عام و گرانش در فیزیک نظری با آنها آشنا میشوند. مهم این بود که هاوکینگ انجامش دهد. باید چنین کارهای جدی انجام میداد تا در مجموع شرایطی که برایش پیش آمده بود و زندگی حرفهاش که سرسختانه دنبال کرد تا امروز صبح که خبر فوتش توسط خانوادهاش منتشر شد، مورد توجه خاص و عام قرار بگیرد.
استیون هاوکینگ یکی از معدود مشاهیر (Celebrity) دنیای علم است که بیشتر مردم شده فقط عکسش را ببینند آشنایی مختصری با ایشان دارند. هاوکینگ با کتابها و نظراتش منطق را هم بهتر از دیگران شاید باز بنا به مخاطب داشتنش بین عوام، در برابر خرافه قرار داد. کتاب Grand Design شاید از نظر من بهترین کارش باشد که چند سال پیش منتشر کرد. در آنجا زیست و فیزیک و احتمال را کنار هم میگذارد و به زبان ساده حرفهای دیگرانی که به این زبان با مردم صحبت نکردهاند، در قالب یک فصل انتهایی کتاب حرفش را میزند که توصیه میکنم بخوانیدش. شاید به درستی انسان از دید هاوکینگ به نمایندگی از درصد قابل توجهی از اهالی علم، با خودش تنهاست ولی در عالم تنها نیست. شرایط زیستی در سیارات بسیاری به احتمال قوی وجود دارد و ما تنها نیستیم. پیام دیگری که هاوکینگ هم بیان کرده و جزو جملات معروفش است.
فیزیک در کتابهای زبان ساده خلاصه نمیشود، اخترفیزیک و کیهانشناسی هم. حتی اگر بتوان با این کتابها شروع به استدلال در حد سفسطه کرد. و این نشان میدهد علم هم کتابهای ترویجی و اتفاقا بسیار قوی خود را دارد تا مردم را سمت خود بکشد و با قوانین شناخته شده طبیعت آشنایشان کند و بجای خرافه از طبیعت بیشتر بدانند تا اینکه از وقایع طبیعی داستان سرایی کنند که قدمتی کهن دارد. و اینجاست که هاوکینگ به درستی متوجه میشود شرایطش برای جذب مردم ایدهآل است. نه از جت اختصاصی خبری بود، نه از تفریحهای مشاهیر توخالی اینستاگرامی و اینترنتی و عکس از صبحانه و شام و ناهار و کارهای بیهوده که البته جزوی از زندگی هستند ولی دقیقا بی اهمیتترینشان به نسبت کنجکاوی بشر، نه از هرآنچه مردم عادم میتوانند انجام دهند. هاوکینگ توانست از معلولیتش استفاده کند برای شهرت و از شهرتش برای گسترش علم و منطق و ترویج عقلانیت. پزشکان در دهه ۶۰ میلادی همان اول مرگش را خبر داده بودند و به شکل طنز آلودی البته کنایه به دنیای پزشکی، نیم قرن بعدش هم زندگی کرد.
هاوکینگ نماد قدرت انسان شد. نیازی به سوپرمن نبودکه به شکل طنز آلودی نشان از ضعف بشر دارد که دنبال چه راه های نجات احمقانهای میگردد، تا سریع مشکلش را حل کند. بشر هاوکینگ را لازم داشت و دارد تا قدرت مغز انسان و دستور بر زنده ماندن را صادر کند، تا نشان دهد، کجای کار انسان میتواند غلط باشد اگر دنیای متناقض رسانهها و خبرها و پستهای زرد و روزمره بگذارند البته. این نماد قدرت خارق العاده اراده انسان، نشان داد میتوان اگر خواستنی در کار باشد. میشود حتی اگر ما فکر کنیم طبیعت مسیر غیرقابل بازگشتی دارد و نشان داد چقدر ما نمیدانیم و نشان داد:«هوشمندی[انسان] راهگشای تغییر خواهد بود» و «هیچ کمالی وجود ندارد اگر بود [بنا به قوانین طبیعت] نه عالم و نه ما وجود داشتیم». هاوکینگ ترسی از تاریکی نداشت. تاریکی که بسیار از ترسش داستانها خلق کردهاند. در نتیجه از مرگ هم هراسی نداشت که یکبار با آن در افتاده بود و شکستش داده بود و دنیایی را پس از آن با دنیای علم آشنا کرد.
نیازی نیست کسی معلول باشد و مبارزه کند و توانستن را صرف کند. میتوان در ذهن، استیون هاوکینگی دیگر بود. میتوان توانستن را به حقیقت بدل کرد. میتوان ذهن زیبای دیگری بود هرچند بیشتر نمادش بزرگی چون جان نش ریاضیدان بزرگ قرن بیستم بود که در یک صحنه سازی تصادف چند سال پیش کشته شد. دنیای علم امروز صبح با نماد قدرت انسان وداع کرد. هرچند مراسم وداعش فرا نرسیده. ولی این نماد قدرت در ما خواهد زیست. این درسیست که هاوکینگ به بشر داد. دنیای علم فراموشش نخواهد کرد و مردم نیز. او بیش از اینکه به دنیای علم پیامی داده باشد، به مردم پیامی مهم داد. قدرت بشر بیش از ناتوانیاش است که باعث توهم و خلق خرافه شده که از ترسهایش رهایی یابد. این را از من داشته باشید که انسان موجود ناشناختهایست. ما آنقدر که عالم را میشناسیم و میتوانیم تحلیل کنیم، کشف کنیم و در موردش بدانیم، خودمان را نمیشناسیم. ما با کشف عالم در حال کشف خودمان هستیم و این جملهی من هیچ ارتباطی به عرفان و موارد مشابه ندارد. ما به صورت علمی در حال کشف انسان هستیم. از خاستگاه بشر گرفته تا نرونهای مغز که نه فقط زیستی بلکه کاملا فیزیکی عمل میکنند.
استیون هاوکینگ بشر با تو وداع نخواهد کرد! تو در ذهن بشر ادامه خواهی یافت. تو هم مانند بزرگانی دیگر نمادی از قدرت انسان هستی. ما سیاهچالهها را کشف خواهیم کرد و روزی خواهیم دید و نام تو هم در کنار بزرگان دیگر این عرصه بر سیاهچالهها بارها و بارها برچسب خواهد خورد. روزی به فضا خواهیم رفت، روزی در فضاپیماها عمر میگذرانیم و فضای میان ستارهای را درمینوردیم و خواهیم مُرد و به دنیا خواهیم آمد و تو همچنان خواهی بود. همانطور که خیامها و نیوتنها و فاینمنها و آینشتاینها و هایزنبرگها و غیره و غیره همواره وجود خواهند داشت. داستانها و خرافهها به مرور از ذهن بشر پاک خواهند شد و تو امثال تو هچنان وجود خواهید داشت. همین نماد قدرت بشر است! روزی باز هم در نزدیکی اولین سیاهچاله در فضاپیمایی که هنوز نامی برایش تعیین نکردهایم تو را خواهیم دید. همچنان با تو و امثال تو هستیم تا کشف کنیم، تا برای علم و زندگی مبارزه کنیم.
بدرود!
زیبا گفتی و نوشتی
ممنون لطف داری